کنارش که بودم عریان بودم. از همه چیزم باخبر بود. از جنس پاییز بود؛ سرمای مرموزی پر از رنگهای گرم. لطافتش هم مانند لطافت بارانهای پاییزی سمج و دوست داشتنی بود و مثل بارانهای بهاری هیجانی نبود که بی هوا میآیند و بیمقدمه میروند. آسمان دلش شبیه یک غروبِ جمعهی پاییزی، خاکستری و دلگیر بود. اما مهمترین نکتهی وجودش سردیِ تمام و کمالش بود؛ کم میخندید و علایقش با همهی دخترهای هم سن و سالش تفاوت داشت. آنقدر سرد و کم هیجان بود که در این مدت دوسال با اینکه بارها پیش آمد زیر یک سقف یا یک جایی داخل طبیعت تنهای تنها باشیم؛ هیچگاه معاشقهای نداشتیم...
عادتِ پاییزی - محمد نادری
با صدای مصطفی فارسی