بود بازرگان و او را طوطیی
در قفس محبوس زیبا طوطیی
|
چونک بازرگان سفر را ساز کرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد
|
هر غلام و هر کنیزک را ز جود
گفت بهر تو چه آرم گوی زود
|
هر یکی از وی مرادی خواست کرد
جمله را وعده بداد آن نیک مرد
|
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان
کارمت از خطهٔ هندوستان
|
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان
چون ببینی کن ز حال من بیان
|
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست
|
بر شما کرد او سلام و داد خواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست
|
گفت میشاید که من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق
|
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
|
این چنین باشد وفای دوستان
من درین حبس و شما در گلستان
📻 📻 📻
این برنامهای است از رادیو بامداد🌟
تمامی قسمتهای این مجموعه را میتوانید در وبسایت رادیو بامداد بشنوید