Sveriges mest populära poddar

داستان‌های مثنوی

#39 - کشتیبان و نحوی

27 min • 12 juni 2021
آن یکی نحوی به کشتی در نشست رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا گفت نیم عمر تو شد در فنا دل‌شکسته گشت کشتیبان ز تاب لیک آن دم کرد خامش از جواب باد کشتی را به گردابی فکند گفت کشتیبان بدان نحوی بلند هیچ دانی آشنا کردن بگو گفت نی ای خوش‌جواب خوب‌رو گفت کل عمرت ای نحوی فناست زانک کشتی غرق این گردابهاست محو می‌باید نه نحو اینجا بدان گر تو محوی بی‌خطر در آب ران آب دریا مرده را بر سر نهد ور بود زنده ز دریا کی رهد چون بمردی تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهد بر فرق سر ای که خلقان را تو خر می‌خوانده‌ای این زمان چون خر برین یخ مانده‌ای گر تو علامه زمانی در جهان نک فنای این جهان بین وین زمان مرد نحوی را از آن در دوختیم تا شما را نحو محو آموختیم فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف در کم آمد یابی ای یار شگرف آن سبوی آب دانشهای ماست وان خلیفه دجلهٔ علم خداست ما سبوها پر به دجله می‌بریم گرنه خر دانیم خود را ما خریم باری اعرابی بدان معذور بود کو ز دجله غافل و بس دور بود گر ز دجله با خبر بودی چو ما او نبردی آن سبو را جا بجا بلک از دجله چو واقف آمدی آن سبو را بر سر سنگی زدی
Kategorier
Förekommer på
00:00 -00:00