آن یکی در خانهای در میگریخت
زرد رو و لب کبود و رنگ ریخت
|
صاحب خانه بگفتش خیر هست
که همی لرزد ترا چون پیر دست
|
واقعه چونست چون بگریختی
رنگ رخساره چنین چون ریختی
|
گفت بهر سخرهٔ شاه حرون
خر همیگیرند امروز از برون
|
گفت میگیرند کو خر جان عم
چون نهای خر رو ترا زین چیست غم
|
گفت بس جدند و گرم اندر گرفت
گر خرم گیرند هم نبود شگفت
|
بهر خرگیری بر آوردند دست
جدجد تمییز هم برخاستست
|
چونک بیتمییزیانمان سرورند
صاحب خر را به جای خر برند
|
نیست شاه شهر ما بیهوده گیر
هست تمییزش سمیعست و بصیر
|
آدمی باش و ز خرگیران مترس
خر نهای ای عیسی دوران مترس
|
چرخ چارم هم ز نور تو پرست
حاش لله که مقامت آخرست
|
تو ز چرخ و اختران هم برتری
گرچه بهر مصلحت در آخری
|
میر آخر دیگر و خر دیگرست
نه هر آنک اندر آخر شد خرست
|
چه در افتادیم در دنبال خر
از گلستان گوی و از گلهای تر
|
از انار و از ترنج و شاخ سیب
وز شراب و شاهدان بیحساب
|
یا از آن دریا که موجش گوهرست
گوهرش گوینده و بیناورست
|
یا از آن مرغان که گلچین میکنند
بیضهها زرین و سیمین میکنند
|
یا از آن بازان که کبکان پرورند
هم نگون اشکم هم استان میپرند
|
نردبانهاییست پنهان در جهان
پایه پایه تا عنان آسمان
|
هر گره را نردبانی دیگرست
هر روش را آسمانی دیگرست
|
هر یکی از حال دیگر بیخبر
ملک با پهنا و بیپایان و سر
|
این در آن حیران که او از چیست خوش
وآن درین خیره که حیرت چیستش
|
صحن ارض الله واسع آمده
هر درختی از زمینی سر زده
|
بر درختان شکر گویان برگ و شاخ
که زهی ملک و زهی عرصهٔ فراخ
|
بلبلان گرد شکوفهٔ پر گره
که از آنچ میخوری ما را بده
|
این سخن پایان ندارد کن رجوع
سوی آن روباه و شیر و سقم و جوع