گشت با عیسی یکی ابله رفیق
استخوانها دید در حفرهٔ عمیق
*
گفت ای همراه آن نام سنی
که بدان مرده تو زنده میکنی
*
مر مرا آموز تا احسان کنم
استخوانها را بدان با جان کنم
*
گفت خامش کن که آن کار تو نیست
لایق انفاس و گفتار تو نیست
*
کان نفس خواهد ز باران پاکتر
وز فرشته در روش دراکتر
*
عمرها بایست تا دم پاک شد
تا امین مخزن افلاک شد
*
خود گرفتی این عصا در دست راست
دست را دستان موسی از کجاست
*
گفت اگر من نیستم اسرارخوان
هم تو بر خوان نام را بر استخوان
*
گفت عیسی یا رب این اسرار چیست
میل این ابله درین بیگار چیست
*
چون غم خود نیست این بیمار را
چون غم جان نیست این مردار را
*
مردهٔ خود را رها کردست او
مردهٔ بیگانه را جوید رفو
*
گفت حق ادبار اگر ادبارجوست
خار روییده جزای کشت اوست
*
آنک تخم خار کارد در جهان
هان و هان او را مجو در گلستان
*
گر گلی گیرد به کف خاری شود
ور سوی یاری رود ماری شود
*
کیمیای زهر و مارست آن شقی
بر خلاف کیمیای متقی