Sveriges mest populära poddar

داستان‌های مثنوی

#51 - داستان امیر می‌گسار و زاهد ریاکار

30 min • 8 september 2021
بود امیری خوش دلی می‌باره‌ای کهف هر مخمور و هر بیچاره‌ای | مشفقی مسکین‌نوازی عادلی جوهری زربخششی دریادلی | شاه مردان و امیرالمؤمنین راه‌بان و رازدان و دوست‌بین | دور عیسی بود و ایام مسیح خلق دلدار و کم‌آزار و ملیح | آمدش مهمان بناگاهان شبی هم امیری جنس او خوش‌مذهبی | باده می‌بایستشان در نظم حال باده بود آن وقت ماذون و حلال | باده‌شان کم بود و گفتا ای غلام رو سبو پر کن به ما آور مدام | از فلان راهب که دارد خمر خاص تا ز خاص و عام یابد جان خلاص | جرعه‌ای زان جام راهب آن کند که هزاران جره و خمدان کند | اندر آن می مایهٔ پنهانی است آنچنان که اندر عبا سلطانی است | تو بدلق پاره‌پاره کم نگر که سیه کردند از بیرون زر | از برای چشم بد مردود شد وز برون آن لعل دودآلود شد | گنج و گوهر کی میان خانه‌هاست گنجها پیوسته در ویرانه‌هاست | گنج آدم چون بویران بد دفین گشت طینش چشم‌بند آن لعین | او نظر می‌کرد در طین سست سست جان همی‌گفتش که طینم سد تست | دو سبو بستد غلام و خوش دوید در زمان در دیر رهبانان رسید | زر بداد و بادهٔ چون زر خرید سنگ داد و در عوض گوهر خرید | باده‌ای که آن بر سر شاهان جهد تاج زر بر تارک ساقی نهد | فتنه‌ها و شورها انگیخته بندگان و خسروان آمیخته | استخوانها رفته جمله جان شده تخت و تخته آن زمان یکسان شده | وقت هشیاری چو آب و روغنند وقت مستی هم‌چو جان اندر تنند | چون هریسه گشته آنجا فرق نیست نیست فرقی کاندر آنجا غرق نیست | این چنین باده همی‌برد آن غلام سوی قصر آن امیر نیک‌نام | پیشش آمد زاهدی غم دیده‌ای خشک مغزی در بلا پیچیده‌ای | تن ز آتشهای دل بگداخته خانه از غیر خدا پرداخته | گوشمال محنت بی‌زینهار داغها بر داغها چندین هزار | دیده هر ساعت دلش در اجتهاد روز و شب چفسیده او بر اجتهاد | سال و مه در خون و خاک آمیخته صبر و حلمش نیم‌شب بگریخته | گفت زاهد در سبوها چیست آن گفت باده گفت آن کیست آن | گفت آن آن فلان میر اجل گفت طالب را چنین باشد عمل | طالب یزدان و آنگه عیش و نوش بادهٔ شیطان و آنگه نیم هوش | هوش تو بی می چنین پژمرده است هوشها باید بر آن هوش تو بست | تا چه باشد هوش تو هنگام سکر ای چو مرغی گشته صید دام سکر
Kategorier
Förekommer på
00:00 -00:00