Sveriges mest populära poddar

داستان‌های مثنوی

#63 - حقیر نگریستن آدم بر ابلیس

30 min • 23 februari 2022
چشم آدم بر بلیسی کو شقی‌ست * از حقارت وز زیافت بنگریست | خویش‌بینی کرد و آمد خودگزین * خنده زد بر کار ابلیس لعین | بانگ بر زد غیرت حق کای صفی * تو نمی‌دانی ز اسرار خفی | پوستین را بازگونه گر کند * کوه را از بیخ و از بن برکند | پردهٔ صد آدم آن دم بر درد * صد بلیس نو مسلمان آورد | گفت آدم توبه کردم زین نظر * این چنین گستاخ نندیشم دگر | یا غیاث المستغیثین اهدنا * لا افتخار بالعلوم و الغنی | لا تزغ قلبا هدیت بالکرم * واصرف السؤ الذی خط القلم | بگذران از جان ما سؤ القضا * وامبر ما را ز اخوان صفا | تلخ‌تر از فرقت تو هیچ نیست * بی پناهت غیر پیچاپیچ نیست | رخت ما هم رخت ما را راه‌زن * جسم ما مر جان ما را جامه کن | دست ما چون پای ما را می‌خورد * بی امان تو کسی جان چون برد | ور برد جان زین خطرهای عظیم * برده باشد مایهٔ ادبار و بیم | زانک جان چون واصل جانان نبود * تا ابد با خویش کورست و کبود | چون تو ندهی راه جان خود برده گیر * جان که بی تو زنده باشد مرده گیر | گر تو طعنه می‌زنی بر بندگان * مر ترا آن می‌رسد ای کامران | ور تو ماه و مهر را گویی جفا * ور تو قد سرو را گویی دوتا | ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر * ور تو کان و بحر را گویی فقیر | آن بنسبت با کمال تو رواست * ملک اکمال فناها مر تراست | که تو پاکی از خطر وز نیستی * نیستان را موجد و مغنیستی | آنک رویانید داند سوختن * زانک چون بدرید داند دوختن
Kategorier
Förekommer på
00:00 -00:00