صدای وحشت زده و بغض آلود مریم را از دور می شنیدم که یک بند فریاد می زد: افسانه! افسانه! افسانه! ...آن قدر در جنگل پیش رفتم که به صخره های عظیم کوه رسیدم. امکان نداشت افسانه (دختربچه توانسته باشد از این صخره ها بالا برود. از مسیر دیگری برگشتم و دوباره از رودخانه عبور کردم . حالا مریم هم نبود! دیگر صدایش هم نمی آمد!میان درختان راش راه افتادم و بلند فریاد زدم : افسانه ! مریم ! افسانه ! مریم !...داستان "خواب شفیره ها"نویسنده و خوانش : علیرضا ایرانمهرموسیقی و تنظیم : آرش سلگی
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.