چادر سیاه گل دارش را سر کرد و از خانه بیرون رفت. این کار هر روزش بود. گرگ و میش صبح زود وقتی هنوزهمه بیدار نشده اند، در پیچ کوچه گم می شد. دو خیابان آن طرف تر زیرزمینی با در فلزی دو تکه ای بود که هر روز پیش از همه چراغ های دیگر روشن می شد. سارا چرخکار ساده کارگاهی بود که بیشتر لباس های ورزشی شهر را تولید می کرد. بعد از خراب شدن بازار، و از رونق افتادن کار، بیشتر کارگرها رفته بودند و ...
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.