•S1 9:20 اگر روز بود بهتر می توانست به خودش برسد. کاش دانسته بود که مرد امشب می آید. کاش کسی به او خبر داده بود. قابلمه و فانوس را جلوتر کشید. صورتش در آینه نمایان تر شد و زردتر نمود با سرخاب درست می شود. صدای پارس سگی او را ترساند . انتظارش را نداشت . برگشت و باز جلوی آینه تا شد . قلم سرمه دار را بر موژه ها کشید. با شتاب می کشید. تا رسیدن مرد به خانه دقایقی بیش نمانده بود. سیاهی سرمه موژه ها را بلندتر و براق تر می نمود. لحظه ای از قلم زدن دست برداشت و به قرص صورت نگاهی انداخت. حالا نوبت آن یکی چشم است که ناگهان یکی در زد...•داستان"شب بدری"نویسنده :قاضی ربیحاویخوانش : نوشین فراحمدی
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.