داستان درباره پیرمردی تارک دنیا به اسم خداداد است.چیزی که اسباب تعجب همه شده بود ، این بود که در 2-3 سال اخیر خداداد در آبادی ها و اغلب در بازار دماوند دیده می شد که پارچه زنانه قند و چای و خرده ریز می خرید. گاهی هم در کوه های اطراف در آب گرم او را با یک دخترک کولی دیده بودند. 4 سال پیش یک شب سرد. از آن سرماها که با چنگال آهنین خودش صورت انسان را می خراشد، خداداد همین که چراغ را فوت کرد و در رختخواب رفت، صدای غریبی شنید. ناله های بریده بریده که معلوم نبود صدای جانور است یا آدمی زاد...داستان "لاله"نویسنده : صادق هدایتخوانش : زهرا چشمه
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.