داشت با خودش درد و دل میکرد که صدای آژیر قرمز توی گوشش پیچیددوید...مینا را بغل کرد و به طرف اتاق دیگر دوید و بعد رفت سمت زیر زمینحالا دیگه عادت کرده بود، اما نه به نبودن محسن...با هر انفجار گوش های مینا را میگرفت که مبادا بترسداما گوش های او را چه کسی میگرفت.داستان "پوتین واکس خورده"نویسنده : طاهره(نویسنده تمایلی به بردن نام خود نداشتند)خوانش : شهره سلطانی
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.