ما از اون خونواده هایی نبودیم که بتونیم سه شنبه ها بریم شمال، شلوارک بپوشیم جوج بزنیم با نوشابه ! شمال دور بود. جوج گرون بود. نوشابه هم که اساسا برای ما خوب نبود. فوق فوقش پنجشنبه ها عصر بابامون خونواده چهارنفریشو با یکم لک ولوازم به صورت پرسی سوار موتور قراضه اش می کرد و پت پت پت می روند تا اولین محل قابل اتراق ...داستان "یک آرزوی ساده"نویسنده و خوانش : سلماز آتش افروز
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.