یکی بود یکی نبودآریا برای گردش به کنار رودخونه رفته بود. آفتاب زیبا در آسمان می درخشید و صدای جریان آب رودخونه روح اون رو نوازش می داد . پرنده ها از روی یک شاخه با هم به آسمان پر کشیدند و آریا نمی دونست چی شد که یه دفعه یاد دوستش افتاد و همون موقع یک سنگ جلوی پاش نظرش رو جلب کرد...داستان "یکدونه سنگ"نویسنده و خوانش : سهی بانو ذوالقدر
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.