غزل نمره ۰۵۷
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
آن سيهچرده که شيرينی عالم با اوست
چشم ميگون، لب خندان، دل خرم با اوست
گر چه شيريندهنان پادشهانند، ولی
او سليمان زمان است که خاتم با اوست
رویِ خوب است و کمالِ هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
خال مشکين که بر آن عارض گندمگون است
سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
دلبرم عزم سفر کرد خدا را ياران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
با که اين نکته توان گفت که آن سنگيندل
کشت ما را و دم عيسی مريم با اوست
حافظ از معتقدان است گرامی دارش
زان که بخشايش بس روح مکرم با اوست