غزل نمره ۱۱۸
مفعول و مفاعلن فعولن
آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد
آبی که خضر حيات از او يافت
(آبی که حیات خضر از آن است)
در ميکده جو که جام دارد
سررشتهی جان به جام بگذار
کاين رشته از او نظام دارد
ما و می و زاهدان و تقوا
تا يار سر کدام دارد
بيرون ز لب تو ساقيا نيست
در دور کسی که کام دارد
نرگس همه شيوههای مستی
از چشم خوشت به وام دارد
ذکر رخ و زلف تو (دل من) دلم را
وردیست که صبح و شام دارد
بر سينهی ريش دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد
در چاه (زنخ) ذقن چو حافظ ای جان
حسن تو دو صد غلام دارد