غزل نمره ۲۶۹
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
دلا رفيق سفر بخت نيکخواهت بس
نسيم روضهی شيراز پيک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درويش
که سير معنوی و کنج خانقاهت بس
هوای مسکن مالوف و عهد يار قديم
ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس
به صدر مصطبه بنشين و ساغر می نوش
که اين قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس
وگر کمين بگشايد غمی ز گوشهی دل
حريم درگه پير مغان پناهت بس
زيادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی (که شیشهای) می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک (زمان) به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همين گناهت بس
به هيچ ورد دگر نيست حاجت ای حافظ
دعای نيم شب و درس صبحگاهت بس
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ايزد و انعام پادشاهت بس