غزل نمره ۲۶۶
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
دلم (ربودهی) رميدهی لولیوشیست شورانگيز
دروغوعده و قتالوضع و رنگآميز
فدای پيرهن چاک ماهرويان باد
هزار جامهی تقوا و خرقهی پرهيز
خيال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبيرآميز
فرشته عشق نداند که چيست (قصه مخوان) ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ريز
پياله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخيز
فقير و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نيست هيچ دستاويز
بيا که هاتف ميخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگريز
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست
تو خود حجاب خودی حافظ از ميان برخيز