غزل نمره ۰۸۱
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
صبحدم مرغ چمن، با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن، که در اين باغ بسی چون تو شکفت
گل بخنديد که از راست نرنجيم ولی
هيچ عاشق سخن سخت (تلخ) به معشوق نگفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در ميخانه به رخسار نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسيم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم، جام جهانبينت کو
گفت افسوس که آن دولت بيدار بخفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که (در و یاقوت) به نوک مژهات بايد سفت
سخن عشق نه آن است که آيد به زبان
ساقيا می ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت
چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت