غزل نمره ۲۹۲
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قسم به حشـ/مت و جاه و/ جلال شا/ه شجاع
که نيست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
شراب خانگيم بس می مغانه بيار
حريف باده رسيد ای رفيق توبه وداع
خدای را به میام شستوشوی خرقه کنيد
که من نمیشنوم بوی خير از اين اوضاع
ببين که رقصکنان میرود به نالهی چنگ
کسی که رخصه نفرمودی استماع سماع
به عاشقان نظری کن به شکر اين نعمت
که من غلام مطيعم تو پادشاه مطاع
به فيض جرعهی جام تو تشنهايم ولی
نمیکنيم دليری نمیدهيم صداع
جبين و چهرهی حافظ خدا جدا مکناد
ز خاک بارگه کبريای شاه شجاع