غزل نمره ۲۸۴
مفتعلن مفتعلن فاعلن
هاتفی از گوشهی ميخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
لطف (عفو) الهی بکند کار خويش
مژدهی رحمت برساند سروش
لطف خدا بيشتر از جرم ماست
نکتهی سربسته چه (گویی) دانی خموش
اين خرد خام به ميخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
گوش من و حلقهی گيسوی يار
روی من و خاک در میفروش
رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه (جرم) عيبپوش
داور دين شاه شجاع آن که کرد
روح قدس حلقهی امرش به گوش
ای ملک العرش مرادش بده
و از خطر چشم بدش دار گوش