غزل نمره ۱۱۴
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
همای اوج (برج) سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حبابوار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق (طلوع کند) شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد؟
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
(ملوک را چو ره خاکبوس آن در نیست
کی التفات به حال سلام ما افتد)
چو جان فدای لبت شد خيال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد
خيال زلف تو گفتا که جان وسيله مساز
کز اين شکار فراوان به دام ما افتد
به نااميدی از اين در مرو بزن فالی
بود که قرعهی دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر (دم) گه که دم زند حافظ
نسيم گلشن جان در مشام ما افتد