غزل نمره ۲۳۱
مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآيد
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بياموز
گفتا ز (ماهرویان) خوبرويان اين کار کمتر آيد
گفتم که بر خيالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه ديگر آيد
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آيد
گفتم خوشا هوایی کز (باغ عشق، باغ حسن) باد صبح خيزد
گفتا خنک نسيمی کز کوی دلبر آيد
گفتم که نوش لعلت ما را (در) به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بندهپرور آيد
گفتم دل رحيمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآيد
گفتم زمان عشرت ديدی که چون سرآمد؟
گفتا خموش حافظ کاين غصه هم سرآيد