غزل نمره ۰۳۱
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
آن شب قدری که گويند (جویند) اهل خلوت امشب است
يا رب اين تاثير دولت از کدامين کوکب است
تا به گيسوی تو دست ناسزايان کم رسد
هر دلی در حلقهای در ذکر يارب يارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است
شهسوار من که مه آيينهدار روی اوست
تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است
عکس (تاب) خوی بر عارضش بين کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام می
زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است
اندر آن ساعت (موکب) که بر پشت صبا بندند زين
با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زيرچشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زير لب است
آب حيوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بهنامايزد چه عالی مشرب است