غزل نمره ۰۷۲
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
بحریست بحر عشق، که هيچش کناره نيست
آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نيست
هر (دم) گه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود
در کار خير، حاجت هيچ استخاره نيست
ما را ز (به) منع عقل مترسان و می بيار
کان شحنه در ولايت ما، هيچ کاره نيست
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست
او را به چشم پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جای جلوه آن ماهپاره نيست
فرصت شمر طريقهی رندی، که اين نشان
چون راه گنج، بر همه کس آشکاره نيست
نگرفت در تو گريه حافظ، به هيچ روی
حيران آن دلم، که کم از سنگ خاره نيست