غزل نمره ۱۱۳
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تاب من به جهان طرهی فلانی داد
دلم خزانهی اسرار بود و دست قضا
درش ببست و کليدش به دلستانی داد
شکستهوار به درگاهت آمدم که طبيب
به موميایی لطف توام نشانی داد
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و ياری ناتوانی داد
برو معالجهی خود کن ای نصيحتگو
شراب و شاهد شيرين که را زيانی داد
گذشت بر من مسکين و با رقيبان گفت
دريغ حافظ مسکين من چه جانی داد