شاهنامهی فردوسی، با خوانش شادروان اسماعیل قادرپناه
دل روشن من چو برگشت از اوى/سوى تخت شاه جهان كرد روى
كه اين نامه را دست پيش آورم/ز دفتر به گفتار خويش آورم
بپرسيدم از هر كسى بیشمار/بترسيدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسى/ببايد سپردن به ديگر كسى
و ديگر كه گنجم وفادار نيست/همين رنج را كس خريدار نيست
بر اين گونه يک چند بگذاشتم/سخن را نهفته همى داشتم
سراسر زمانه پر از جنگ بود/به جويندگان بر جهان تنگ بود
ز نيكو سخن به چه اندر جهان/به نزد سخن سنج فرّخ مهان
اگر نامدى اين سخن از خداى/نبى كى بدى نزد ما رهنماى
به شهرم يكى مهربان دوست بود/تو گفتى كه با من به يک پوست بود
مرا گفت خوب آمد اين راى تو/به نيكى گرايد همى پاى تو
نبشته من اين نامهی پهلوى/ به پيش تو آرم مگر نغنوى
گشاده زبان و جوانيت هست/سخن گفتن پهلوانيت هست
شو اين نامهی خسروان بازگوى/بدين جوى نزد مهان آبروى
چو آورد اين نامه نزديک من/بر افروخت اين جان تاريک من