شاهنامهی فردوسی، با خوانش شادروان اسماعیل قادرپناه
بدين نامه چون دست كردم دراز/يكى مهترى بود گردنفراز
جوان بود و از گوهر پهلوان/خردمند و بيدار و روشن روان
خداوند راى و خداوند شرم/سخن گفتن خوب و آواى نرم
مرا گفت كز من چه بايد همى/كه جانت سخن بر گرايد همى
به چيزى كه باشد مرا دسترس/بكوشم نيازت نيارم به كس
همى داشتم چون يكى تازه سيب/كه از باد نامد به من بر نهيب
به كيوان رسيدم ز خاک نژند/از آن نيکدل نامدار ارجمند
به چشمش همان خاک و هم سيم و زر/كريمى بدو يافته زيب و فر
سراسر جهان پيش او خوار بود/جوانمرد بود و وفادار بود
چنان نامور گم شد از انجمن/چو در باغ سرو سهى از چمن
نه ز او زنده بينم نه مرده نشان/به دست نهنگان مردم كشان
دريغ آن كمر بند و آن گردگاه/دريغ آن كیى برز و بالاى شاه
گرفتار ز او دل شده نا اميد/نوان لرز لرزان به كردار بيد
يكى پند آن شاه ياد آوريم/ز كژى روان سوى داد آوريم
مرا گفت كاين نامهی شهريار/گرت گفته آيد به شاهان سپار
بدين نامه من دست بردم فراز/به نام شهنشاه گردنفراز