سخنگوى دهقان چه گويد نخست/كه نام بزرگى به گيتى كه جست
كه بود آن كه ديهيم بر سر نهاد/ندارد كس آن روزگاران به ياد
مگر كز پدر ياد دارد پسر/بگويد تو را يک به يک در به در
كه نام بزرگى كه آورد پيش/ كه را بود از آن برتران پايه بيش
پژوهندهی نامهی باستان/كه از پهلوانان زند داستان
چنين گفت كآيين تخت و كلاه/كيومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حمل آفتاب/جهان گشت با فرّ و آيين و آب
بتابيد از آن سان ز برج بره/كه گيتى جوان گشت از آن يک سره
كيومرث شد بر جهان كدخداى/نخستين به كوه اندرون ساخت جاى
سر بخت و تختش بر آمد به كوه/ پلنگينه پوشيد خود با گروه
از او اندر آمد همى پرورش/كه پوشيدنى نو بد و نو خورش
به گيتى درون سال سى شاه بود/به خوبى چو خورشيد بر گاه بود
همى تافت ز او فرّ شاهنشهى/چو ماه دو هفته ز سرو سهى
دد و دام و هر جانور كش بديد/ز گيتى به نزديک او آرميد
دو تا میشدندى بر تخت او/ از آن بر شده فرّه و بخت او
به رسم نماز آمدنديش پيش/و ز او بر گرفتند آيين خويش
پسر بد مر او را يكى خوبروى/هنرمند و همچون پدر نامجوى
سيامک بدش نام و فرخنده بود/كيومرث را دل بدو زنده بود
به جانش بر از مهر گريان بدى/ز بيم جداييش بريان بدى
بر آمد بر اين كار يک روزگار/فروزنده شد دولت شهريار
به گيتى نبودش كسى دشمنا/مگر بدكنش ريمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بدسگال/همى راى زد تا بباليد بال
يكى بچه بودش چو گرگ سترگ/دلاور شده با سپاه بزرگ
جهان شد بر آن ديو بچّه سياه/ز بخت سيامک و زان پايگاه
سپه كرد و نزديک او راه جست/همى تخت و ديهيم كى شاه جست
همى گفت با هر كسى راى خويش/جهان كرد يک سر پر آواى خويش
كيومرث زين خود كى آگاه بود/كه تخت مهى را جز او شاه بود
يكايک بيامد خجسته سروش/به سان پرى پلنگينه پوش
بگفتش ورا زين سخن در به در/كه دشمن چه سازد همى با پدر