شاهنامهی فردوسی، با خوانش شادروان اسماعیل قادرپناه
خجسته سيامک يكى پور داشت/كه نزد نيا جاه دستور داشت
گرانمايه را نام هوشنگ بود/تو گفتى همه هوش و فرهنگ بود
به نزد نيا يادگار پدر/نيا پروريده مر او را به بر
نيايش به جاى پسر داشتى/جز او بر كسى چشم نگماشتى
چو بنهاد دل كينه و جنگ را/بخواند آن گرانمايه هوشنگ را
همه گفتنیها بدو باز گفت/همه رازها برگشاد از نهفت
كه من لشكرى كرد خواهم همى/خروشى برآورد خواهم همى
تو را بود بايد همى پيش رو/كه من رفتنیام تو سالار نو
پرى و پلنگ انجمن كرد و شير/ز درّندگان گرگ و ببر دلير
سپاهى دد و دام و مرغ و پرى/سپهدار پر كين و كنداورى
پس پشت لشكر كيومرث شاه/نبيره به پيش اندرون با سپاه
بيامد سيه ديو با ترس و باک/همى بآسمان بر پراگند خاک
ز هرّاى درندگان چنگ ديو/شده سست از خشم كيهان خديو
به هم بر شكستند هر دو گروه/شدند از دد و دام ديوان ستوه
بيازيد هوشنگ چون شير چنگ/جهان كرد بر ديو نستوه تنگ
كشيدش سراپاى يک سر دوال/سپهبد بُريد آن سر بیهمال
به پاى اندر افگند و بسپرد خوار/دريده بر او چرم و برگشته كار
چو آمد مر آن كينه را خواستار/سر آمد كيومرث را روزگار
برفت و جهان مردرى ماند از اوى/نگر تا كه را نزد او آبروى
جهان فريبنده را گرد كرد/ره سود بنمود و خود مايه خْوَرد
جهان سر به سر چو فسانست و بس/نماند بد و نيک بر هيچ كس