چو بشناخت آهنگرى پيشه كرد/از آهنگرى ارّه و تيشه كرد
چو اين كرده شد چارهی آب ساخت/ز دريایها رودها را بتاخت
به جوى و به رود آبها راه كرد/به فرخندگى رنج كوتاه كرد
چراگاه مردم بدان بر فزود/پراگند پس تخم و كشت و درود
برنجيد پس هر كسى نان خويش/بورزيد و بشناخت سامان خويش
بدان ايزدى جاه و فرّ كيان/ز نخچير گور و گوزن ژيان
جدا كرد گاو و خر و گوسفند/به ورز آوريد آنچه بُد سودمند
ز پويندگان هر چه مويش نكوست/بكشت و به سرشان بر آهيخت پوست
چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم/چهارم سمورست كش موى گرم
بر اين گونه از چرم پويندگان/ بپوشيد بالاى گويندگان
برنجيد و گسترد و خورد و سپرد/برفت و به جز نام نيكى نبرد
بسى رنج برد اندر آن روزگار/به افسون و انديشهی بىشمار
چو پيش آمدش روزگار بهى/از او مردرى ماند تخت مهى
زمانه ندادش زمانى درنگ/شد آن هوش هوشنگ با فرّ و سنگ
نپيوست خواهد جهان با تو مهر/نه نيز آشكارا نمايدت چهر