Sveriges mest populära poddar

شاهنامه‌ی فردوسی، با خوانش شادروان اسماعیل قادرپناه

بخش ۱۹ - طهمورث

8 min • 8 januari 2022

پسر بد مر او را يكى هوشمند/گرانمايه طهمورث ديو بند

بيامد به تخت پدر بر نشست/به شاهى كمر بر ميان بر ببست

همه موبدان را ز لشكر بخواند/به خوبى چه مايه سخن‌ها براند

چنين گفت كامروز تخت و كلاه/مرا زيبد اين تاج و گنج و سپاه

جهان از بدی‌ها بشويم به راى/پس آنگه كنم درگهى گرد پاى

ز هر جاى كوته كنم دست ديو/كه من بود خواهم جهان را خديو

هر آن چيز كاندر جهان سودمند/كنم آشكارا گشايم ز بند

پس از پشت ميش و بره پشم و موى/بريد و به رشتن نهادند روى

به كوشش از او كرد پوشش به راى/به گستردنى بد هم او رهنماى

ز پويندگان هر چه بد تيز رو/خورش كردشان سبزه و كاه و جو

رمنده ددان را همه بنگريد/سيه گوش و يوز از ميان برگزيد

به چاره بياوردش از دشت و كوه/به بند آمدند آن كه بد زان گروه

ز مرغان مر آن را كه بد نيک تاز/چو باز و چو شاهين گردن فراز

بياورد و آموختن‌شان گرفت/جهانى بدو مانده اندر شگفت

چو اين كرده شد ماكيان و خروس/كجا بر خروشد گه زخم كوس

بياورد و يک‌سر به مردم كشيد/نهفته همه سودمندش گزيد

بفرمودشان تا نوازند گرم/نخوانندشان جز به آواز نرم

چنين گفت كاين را ستايش كنيد/جهان آفرين را نيايش كنيد

كه او دادمان بر ددان دستگاه/ستايش مر او را كه بنمود راه

مر او را يكى پاک دستور بود/كه رايش ز كردار بد دور بود

خنيده به هر جاى شهرسپ نام/نزد جز به نيكى به هر جاى گام

همه روز بسته ز خوردن دو لب/به پيش جهاندار بر پاى شب

چنان بر دل هر كسى بود دوست/نماز شب و روزه آيين اوست

سر مايه بُد اختر شاه را/در بسته بد جان بدخواه را

همه راه نيكى نمودى به شاه/همه راستى خواستى پايگاه

چنان شاه پالوده گشت از بدى/كه تابيد از او فرّه‌ی ايزدى

برفت اهرمن را به افسون ببست/چو بر تيز رو بارگى بر نشست

زمان تا زمان زينش بر ساختى/همى گرد گيتی‌ش بر تاختى

چو ديوان بديدند كردار او/كشيدند گردن ز گفتار او

شدند انجمن ديو بسيار مر/كه پردخته مانند از او تاج و فرّ

چو طهمورث آگه شد از كارشان/بر آشفت و بشكست بازارشان

به فرّ جهاندار بستش ميان/به گردن بر آورد گرز گران

همه نرّه ديوان و افسونگران/برفتند جادو سپاهى گران

دمنده سيه ديوشان پيش‌رو/همى بآسمان بركشيدند غو

جهاندار طهمورث بافرين/بيامد كمر بسته‌ی جنگ و كين

يكايک بياراست با ديو جنگ/نبد جنگشان را فراوان درنگ

از ايشان دو بهره به افسون ببست/دگرشان به گرز گران كرد پست

كشيدندشان خسته و بسته خوار/به جان خواستند آن زمان زينهار

كه ما را مكش تا يكى نو هنر/بياموزى از ما كه‌ت آيد به بر

كى نامور دادشان زينهار/بدان تا نهانى كنند آشكار

چو آزاد گشتند از بند او/بجستند ناچار پيوند او

نبشتن به خسرو بياموختند/دلش را به دانش بر افروختند

نبشتن يكى نه كه نزديک سى/چه رومى چه تازى و چه پارسى

چه سغدى چه چينى و چه پهلوى/ز هر گونه‌ای كآن همى بشنوى

جهاندار سى سال از اين بيش‌تر/چه گونه پديد آوريدى هنر

برفت و سر آمد بر او روزگار/همه رنج او ماند از او يادگار

Kategorier
Förekommer på
00:00 -00:00