Sveriges mest populära poddar

شاهنامه‌ی فردوسی، با خوانش شادروان اسماعیل قادرپناه

بخش ۲۰ - جمشید (بخش ۱)

12 min • 10 januari 2022
گرانمايه جمشيد فرزند او/كمر بست يک‌دل پر از پند او بر آمد بر آن تخت فرّخ پدر/به رسم كيان بر سرش تاج زر كمر بست با فرّ شاهنشهى/جهان گشت سرتاسر او را رهى زمانه بر آسود از داورى/به فرمان او ديو و مرغ و پرى جهان را فزوده بدو آبروى/فروزان شده تخت شاهى بدوى منم گفت با فرّه‌ی ايزدى/همم شهريارى همم موبدى بدان راز بد دست كوته كنم/روان را سوى روشنى ره كنم نخست آلت جنگ را دست برد/در نام جستن به گردان سپرد به فرّ كيى نرم كرد آهنا/چو خود و زره كرد و چون جوشنا چو خفتان و تيغ و چو برگستوان/همه كرد پيدا به روشن روان بدين اندرون سال پنجاه رنج/ببرد و از اين چند بنهاد گنج دگر پنجه انديشه‌ی جامه كرد/كه پوشند هنگام ننگ و نبرد ز كتّان و ابريشم و موى قز/قصب كرد پر مايه ديبا و خز بياموختْشان رشتن و تافتن/به تار اندورن پود را بافتن چو شد بافته شستن و دوختن/ گرفتند از او يک سر آموختن چو اين كرده شد ساز ديگر نهاد/زمانه بدو شاد و او نيز شاد ز هر انجمن پيشه‌ور گرد كرد/بدين اندرون نيز پنجاه خورد گروهى كه كاتوزيان خوانيش/به رسم پرستندگان دانيش جدا كردشان از ميان گروه/پرستنده را جايگه كرد كوه بدان تا پرستش بود كارشان/نوان پيش روشن جهاندارشان صفى بر دگر دست بنشاندند/همى نام نيساريان خواندند كجا شير مردان جنگ آورند/فروزنده‌ی لشكر و كشورند كز ايشان بود تخت شاهى به جاى/و ز ايشان بود نام مردى به پاى بسودى سه ديگر گره را شناس/ كجا نيست از كس بر ايشان سپاس بكارند و ورزند و خود بدروند/به گاه خورش سرزنش نشنوند ز فرمان تن آزاده و ژنده پوش/ز آواز پيغاره آسوده گوش تن آزاد و آباد گيتى بر اوى/بر آسوده از داور و گفتگوى چه گفت آن سخن‌گوى آزاده مرد/كه آزاده را كاهلى بنده كرد چهارم كه خوانند اهتو خوشى/همان دست‌ورزان ابا سر كشى كجا كارشان همگنان پيشه بود/روان‌شان هميشه پر انديشه بود بدين اندرون سال پنجاه نيز/بخورد و بورزيد و بخشيد چيز از اين هر يكى را يكى پايگاه/سزاوار بگزيد و بنمود راه كه تا هر كس اندازه‌ی خويش را/ببيند، بداند كم و بيش را بفرمود پس ديو ناپاک را/به آب اندر آميختن خاک را هر آنچ از گل آمد چو بشناختند/سبک خشت را كالبد ساختند به سنگ و به گچ ديو ديوار كرد/نخست از برش هندسى كار كرد چو گرمابه و كاخ‌هاى بلند/چو ايوان كه باشد پناه از گزند ز خارا گهر جست يک روزگار/همى كرد از او روشنى خواستار به چنگ آمدش چند گونه گهر/چو ياقوت و بيجاده و سيم و زر ز خارا به افسون برون آوريد/شد آراسته بندها را كليد دگر بوی‌هاى خوش آورد باز/كه دارند مردم به بويش نياز چو بان و چو كافور و چون مشک ناب/چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب پزشكى و درمان هر دردمند/در تندرستى و راه گزند همان رازها كرد نيز آشكار/جهان را نيامد چون او خواستار گذر كرد از آن پس به كشتى بر آب/ز كشور به كشور گرفتى شتاب چنين سال پنجه برنجيد نيز/نديد از هنر بر خرد بسته چيز همه كردنی‌ها چو آمد به جاى/ ز جاى مهى برتر آورد پاى به فرّ كيانى يكى تخت ساخت/چه مايه بدو گوهر اندر نشاخت كه چون خواستى ديو برداشتى/ز هامون به گردون بر افراشتى چو خورشيد تابان ميان هوا/نشسته بر او شاه فرمانروا جهان انجمن شد بر آن تخت او/شگفتى فرو مانده از بخت او به جمشيد بر گوهر افشاندند/مر آن روز را روز نو خواندند سر سال نو هرمز فرودين/برآسوده از رنج روى زمين بزرگان به شادى بياراستند/مى و جام و رامشگران خواستند چنين جشن فرّخ از آن روزگار/به ما ماند از آن خسروان يادگار چنين سال سيصد همى رفت كار/نديدند مرگ اندران روزگار ز رنج و ز بدشان نبد آگهى/ميان بسته ديوان به سان رهى به فرمان مردم نهاده دو گوش/ز رامش جهان پر ز آواى نوش چنين تا بر آمد بر اين روزگار/نديدند جز خوبى از كردگار جهان سر به سر گشت او را رهى/نشسته جهاندار با فرّهى يكايک به تخت مهى بنگريد/به گيتى جز از خويشتن را نديد منى كرد آن شاه يزدان‌شناس/ز يزدان بپيچيد و شد ناسپاس گرانمايگان را ز لشکر بخواند/چه مايه سخن پيش ايشان براند چنين گفت با سالخورده مهان/كه جز خويشتن را ندانم جهان هنر در جهان از من آمد پديد/چو من نامور تخت شاهى نديد جهان را به خوبى من آراستم/چنان است گيتى كجا خواستم خور و خواب و آرامتان از من است/همان كوشش و كامتان از من است بزرگى و ديهيم شاهى مراست/كه گويد كه جز من كسى پادشاست همه موبدان سر فگنده نگون/چرا كس نيارست گفتن نه چون چو اين گفته شد فرّ يزدان از اوى/بگشت و جهان شد پر از گفت‌گوى منى چون بپيوست با كردگار/شكست اندر آورد و برگشت كار چه گفت آن سخن‌گوى با فرّ و هوش/چو خسرو شوى بندگى را بكوش به يزدان هر آن كس كه شد ناسپاس/به دلش اندر آيد ز هر سو هراس به جمشيد بر تيره‌گون گشت روز/همى كاست آن فرّ گيتى فروز
Kategorier
Förekommer på
00:00 -00:00