Sveriges mest populära poddar

شاهنامه‌ی فردوسی، با خوانش شادروان اسماعیل قادرپناه

بخش ۲۱ - جمشید (بخش ۲ - کشته شدن مرداس)

8 min • 19 januari 2022
يكى مرد بود اندر آن روزگار/ز دشت سواران نيزه گذار گرانمايه هم شاه و هم نيک مرد/ز ترس جهاندار با باد سرد كه مرداس نام گرانمايه بود/به داد و دهش برترين پايه بود مر او را ز دوشيدنى چارپاى/ز هر يک هزار آمدندى بجاى همان گاو دوشا به فرمانبرى/همان تازى اسب گزيده مرى بز و ميش بد شيرور همچنين/به دوشيزگان داده بد پاک دين به شير آن كسى را كه بودى نياز/بدان خواسته دست بردى فراز پسر بد مر اين پاک دل را يكى/كش از مهر بهره نبود اندكى جهانجوى را نام ضحاک بود/دلير و سبكسار و ناپاک بود كجا بيوراسپش همى‌خواندند/چنين نام بر پهلوى راندند كجا بيور از پهلوانى شمار/بود بر زبان درى ده هزار ز اسپان تازى به زرين ستام/ورا بود بيور كه بردند نام شب و روز بودى دو بهره به زين/ز روى بزرگى نه از روى كين چنان بد كه ابليس روزى پگاه/بيامد به سان يكى نيک خواه دل مهتر از راه نيكى ببرد/جوان گوش گفتار او را سپرد بدو گفت پيمانت خواهم نخست/پس آنگه سخن برگشايم درست جوان نيک‌دل گشت فرمانش كرد/چنان چون بفرمود سوگند خورد كه راز تو با كس نگويم ز بن/ز تو بشنوم هر چه گویى سخن بدو گفت جز تو كسى كدخداى/چه بايد همى با تو اندر سراى چه بايد پدر كش پسر چون تو بود/يكى پندت از من ببايد شنود زمانه بر اين خواجه‌ی سالخورد/همى دير ماند تو اندر نورد بگير اين سر مايه‌ور جاه او/تو را زيبد اندر جهان گاه او بر اين گفته‌ی من چو دارى وفا/جهاندار باشى يكى پادشا چو ضحاک بشنيد انديشه كرد/ز خون پدر شد دلش پر ز درد به ابليس گفت اين سزاوار نيست/دگر گوى كاين از در كار نيست بدو گفت گر بگذرى زين سخن/بتابى ز سوگند و پيمان من بماند به گردنت سوگند و بند/شوى خوار و ماند پدرت ارجمند سر مرد تازى به دام آوريد/چنان شد كه فرمان او برگزيد بپرسيد كاين چاره با من بگوى/نتابم ز راى تو من هيچ روى بدو گفت من چاره سازم تو را/به خورشيد سر بر فرازم تو را مر آن پادشا را در اندر سراى/يكى بوستان بود بس دلگشاى گرانمايه شبگير بر خاستى/ز بهر پرستش بياراستى سر و تن بشستى نهفته به باغ/پرستنده با او ببردى چراغ بياورد وارونه ابليس بند/يكى ژرف چاهى به ره بر بكند پس ابليس وارونه آن ژرف چاه/به خاشاک پوشيد و بسترد راه سر تازيان مهتر نامجوى/شب آمد سوى باغ بنهاد روى به چاه اندر افتاد و بشكست پست/شد آن نيک‌دل مرد يزدان پرست به هر نيک و بد شاه آزاد مرد/به فرزند بر نازده باد سرد همى پروريدش به ناز و به رنج/بدو بود شاد و بدو داد گنج چنان بدگهر شوخ فرزند او/بگشت از ره داد و پيوند او به خون پدر گشت هم‌داستان/ز دانا شنيدم من اين داستان كه فرزند بد گر شود نرّه شير/به خون پدر هم نباشد دلير مگر در نهانش سخن ديگرست/پژوهنده را راز با مادرست فرومايه ضحاک بيدادگر/بدين چاره بگرفت جاى پدر به سر بر نهاد افسر تازيان/بر ايشان ببخشيد سود و زيان چو ابليس پيوسته ديد آن سخن/يكى بند بد را نو افگند بن بدو گفت گر سوى من تافتى/ز گيتى همه كام دل يافتى اگر همچنين نيز پيمان كنى/نپيچى ز گفتار و فرمان كنى جهان سر به سر پادشاهى تو راست/دد و مردم و مرغ و ماهى تو راست چو اين كرده شد ساز ديگر گرفت/يكى چاره كرد از شگفتى شگفت
Kategorier
Förekommer på
00:00 -00:00