شاهنامهی فردوسی، با خوانش شادروان اسماعیل قادرپناه
از آغاز بايد كه دانى درست/سر مايهی گوهران از نخست
كه يزدان ز ناچيز چيز آفريد/بدان تا توانایى آرد پديد
سر مايهی گوهران اين چهار/بر آورده بیرنج و بیروزگار
يكى آتشى بر شده تابناک/ميان آب و باد از بر تيره خاک
نخستين كه آتش به جنبش دميد/ز گرميش پس خشكى آمد پديد
و زان پس ز آرام سردى نمود/ز سردى همان باز ترّى فزود
چو اين چهار گوهر به جاى آمدند/ز بهر سپنجى سراى آمدند
گهرها يک اندر دگر ساخته/ز هر گونه گردن بر افراخته
پديد آمد اين گنبد تيز رو/شگفتى نمايندهی نو به نو
ابَر ده و دو هفت شد كدخداى/گرفتند هر يک سزاوار جاى
در بخشش و دادن آمد پديد/ببخشيد دانا چنان چون سزيد
فلکها يک اندر دگر بسته شد/بجنبيد چون كار پيوسته شد
چو دريا و چون كوه و چون دشت و راغ/زمين شد به كردار روشن چراغ
بباليد كوه آبها بر دميد/سر رستنى سوى بالا كشيد
زمين را بلندى نبد جايگاه/يكى مركزى تيره بود و سياه
ستاره بر او بر شگفتى نمود/به خاک اندرون روشنايى فزود
همى بر شد آتش فرود آمد آب/همى گشت گرد زمين آفتاب
گيا رست با چند گونه درخت/به زير اندر آمد سرانشان ز بخت
ببالد ندارد جز اين نيرویى/نپويد چو پويندگان هر سویى
و زان پس چو جنبنده آمد پديد/همه رستنى زير خويش آوريد
خور و خواب و آرام جويد همى/و زان زندگى كام جويد هم
نه گويا زبان و نه جويا خرد/ز خاک و ز خاشا تن پرورد
نداند بد و نيک فرجام كار/نخواهد از او بندگى كردگار
چو دانا توانا بد و دادگر/از ايرا نكرد ايچ پنهان هنر
چنين است فرجام كار جهان/نداند كسى آشكار و نهان