شاهنامهی فردوسی، با خوانش شادروان اسماعیل قادرپناه
چو زين بگذرى مردم آمد پديد/شد اين بندها را سراسر كليد
سرش راست بر شد چو سرو بلند/به گفتار، خوب و خرد كار بند
پذيرندهی هوش و راى و خرد/مر او را دد و دام فرمان برد
ز راه خرد بنگرى اندكى/كه مردم به معنى چه باشد يكى
مگر مردمى خيره خوانى همی/جز اين را نشانى ندانى همی
تو را از دو گيتى برآوردهاند/به چندين ميانچى بپروردهاند
نخستين فطرت پسين شمار/تویى خويشتن را به بازى مدار
شنيدم ز دانا دگرگونه زين/چه دانيم راز جهان آفرين
نگه كن سرانجام خود را ببين/چو كارى بيابى از اين به گزين
به رنج اندر آرى تنت را رواست/كه خود رنج بردن به دانش سزاست
چو خواهى كه يابى ز هر بد رها/سر اندر نيارى به دام بلا
نگه كن بدين گنبد تيز گرد/كه درمان از اوی است و ز اوی است درد
نه گشت زمانه بفرسايدش/نه آن رنج و تيمار بگزايدش
نه از جنبش آرام گيرد همى/نه چون ما تباهى پذيرد همى
از او دان فزونى از و هم شمار/بد و نيک نزديک او آشكار