شاهنامهی فردوسی، با خوانش شادروان اسماعیل قادرپناه
تو را دانش و دين رهاند درست/در رستگارى ببايدت جست
و گر دل نخواهى كه باشد نژند/نخواهى كه دائم بوى مستمند
به گفتار پيغمبرت راه جوى/دل از تيرگیها بدين آب شوى
چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى/خداوند امر و خداوند نهى
كه من شهر علمم، علیم در است/درست اين سخن قول پيغمبر است
گواهى دهم كاين سخنها ز اوست/تو گویى دو گوشم پر آواز اوست
على را چنين گفت و ديگر همين/كز ايشان قوى شد به هر گونه دين
نبى آفتاب و صحابان چو ماه/به هم بستهی يک دگر راست راه
منم بندهی اهل بيت نبى/ستايندهی خاک پاى وصى
حكيم اين جهان را چو دريا نهاد/بر انگيخته موج از او تند باد
چو هفتاد كشتى بر او ساخته/همه بادبانها بر افراخته
يكى پهن كشتى به سان عروس/بياراسته همچو چشم خروس
محمّد بدو اندرون با على/همان اهل بيت نبى و ولى
خردمند كز دور دريا بديد/كرانه نه پيدا و بن ناپديد
بدانست كو موج خواهد زدن/كس از غرق بيرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبى و وصى/شوم غرقه دارم دو يار وفی
همانا كه باشد مرا دستگير/خداوند تاج و لوا و سرير
خداوند جوى مى و انگبين/همان چشمهی شير و ماء معين
اگر چشم دارى به ديگر سراى/به نزد نبى و على گير جاى
گرت زين بد آيد گناه من است/چنين است و اين دين و راه من است
بر اين زادم و هم بر اين بگذرم/چنان دان كه خاک پى حيدرم
دلت گر به راه خطا مايل است/تو را دشمن اندر جهان خود دل است
نباشد جز از بیپدر دشمنش/كه يزدان به آتش بسوزد تنش
هر آن كس كه در جانش بغض علی است/از او زارتر در جهان زار كيست؟!
نگر تا ندارى ببازى جهان/نه بر گردى از نيک پى همرهان
همه نيكيت بايد آغاز كرد/چو با نيکنامان بوى همنورد
از اين در سخن چند رانم همى؟/همانا كرانش ندانم همى