شاهنامهی فردوسی، با خوانش شادروان اسماعیل قادرپناه
چو از دفتر اين داستانها بسى/همى خواند خواننده بر هر كسى
جهان دل نهاده بدين داستان/همان بخردان نيز و هم راستان
جوانى بيامد گشاده زبان/سخن گفتن خوب و طبع روان
به شعر آرم اين نامه را گفت من/از او شادمان شد دل انجمن
جوانيش را خوى بد يار بود/ابا بد هميشه به پيكار بود
بر او تاختن كرد ناگاه مرگ/نهادش به سر بر يكى تيره ترگ
بدان خوى بد جان شيرين بداد/نبد از جوانيش يک روز شاد
يكايک از او بخت برگشته شد/به دست يكى بنده بر كشته شد
برفت او و اين نامه ناگفته ماند/چنان بخت بيدار او خفته ماند
الهى عفو كن گناه ورا/بيفزاى در حشر جاه ورا