Sveriges mest populära poddar

شاهنامه از آغاز، برنامه های شاهنامه خوانی در انجمن ادب پارسی

نشست 18 شاهنامه خوانی . کی کاووس مازندران. خوان ۴ تا اخر ۷

76 min • 16 maj 2024

خان چهارم: کشتن جادوگر: رستم شاد و پویا راه دراز را می‌پیمود تا به چشمه‌ساری پر گل و سبزه رسید. سفره‌ای آراسته در کنار چشمه دید که بره‌های بریان شده و دیگر خورش‌ها بر سُفره بود. جامی زرین پر از می نیز کنار سفره خودنمایی می‌نمود. رستم خوشحال و بی‌خبر از همه جا خواست سورچرانی کند امّا آن سفره، تلهٔ اهریمن بود. رستم پیاده شد و بر سفره نشست، جام را نوشید و تنبور را برداشت و ترانه‌ای فرح‌بخش در وصف حال خویش خواند و تنبور را نواخت: آواز رستم به گوش پیرزن جادوگر رسید. پیرزن خویش را بزک کرد و سر سفره آمد، دستور کشتن رستم را داشت. او که یک خر درنده هم داشت. بیدرنگ خود را بر صورت زن جوان زیبایی درآورد و نزد رستم آمد. رستم از دیدار وی شاد شد و بر او آفرین گفت و خداوند را به سپاس گفت. چون رستم نام خدا را بر زبان آورد، ناگهان چهرهٔ جادوگر تغییر یافت و سیمای شیطانی‌اش آشکار شد. رستم به او نگاه کرد و دریافت که او جادوگر است. پیرزن خواست که فرار کند اما رستم کمند انداخت و سر او را به بند آورد. دید گنده پیری پر نیرنگ است. خنجر از کمر کشید او را دو نیمه کرد.رستم پس از مدتی، به سرزمینی تاریک و وحشتناک رسید؛ به‌طوری‌که چشمان او دیگر جایی را نمی‌دید. او راه خود را گم کرد. در این لحظه فکری به خاطرش رسید. افسار رخش را رها کرد. رخش با هوشیاری، آرام آرام راه را پیدا کرد. کم‌کم هوا روشن شد و رستم به سرزمین سرسبز و زیبایی رسید، که آن‌جا مازندران بود. خان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان: در این خان، رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمن‌زاری به چرا مشغول شد. دشت‌بان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربه‌ای به وی وارد کرد. رستم از خواب برخاست و گوش‌های دشت‌بان را کنده و کف دستش نهاد. دشت‌بان به مرزبان منطقه که اولاد نام داشت عارض شد. اولاد با تنی چند از سپاهیانش به نزد رستم شتافت تا او را تأدیب نماید امّا رستم ایشان را تنبیه کرده اولاد را با کمند به دام انداخت بلد راه خویش کرد. اولاد که خود را اسیر رستم دید، به او گفت: ای پهلوان! مرا نکش، هر خدمتی از دستم بر آید کوتاهی نخواهم کرد، رستم به او گفت که اگر محل دیو سپید را نشانم دهی، تو را شاه مازندران خواهم کرد در غیر این صورت، تو را خواهم کشت. اولاد پیشاپیش رخش به راه افتاد تا به مکان دیو سپید رسیدند. خان ششم: جنگ با ارژنگ دیو: رستم و اولاد به کوه اسپروزیعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند؛ چون تاریکی شب سر رسید از جانب شهر مازندران خروشی برآمد و هر گوشه شهر شمع و آتشی افروخته شد. رستم از اولاد پرسید: آنجا که از چپ و راست آتش افروخته شد کجاست؟ اولاد گفت: آنجا آغاز کشور مازندران است و دیوهای نگهبان در آن جای دارند و آنجا که درختی سر به آسمان کشیده خیمهٔ ارژنگ‌دیو است که هر از گاهی فریاد برمی‌آورد. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. رستم با حمله‌ای برق‌آسا سر ارژنگ‌دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ‌دیو نیز از ترس پراکنده شدند.سپس رستم و اولاد به سمت محلی رفتند که محل نگهداری کیکاووس و سپاهیانش بود و آنان را از بند رها ساختند. کیکاووس رستم را به محل دیو سپید رهنمون ساخت و رستم با اولاد به سمت غاری که محل زندگی دیو سپید بود به راه افتادند دیو را هلاک نموده بازگشتند. خان هفتم: جنگ با دیو سپید رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیو سپید در آن قرار داشت، رسیدند. شب را در حوالی آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به نگهبانان غار حمله‌ور شد و آنان را از بین برد. وی سپس وارد غار تاریک بی‌بن شد. در غار با دیو سپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.دیو سپید مسلح به سنگ آسیاب، کلاهخود و زره‌آهنی به جنگ رستم شتافت رستم یک پای او را از ران جدا ساخت. دیو با همان حال با رستم در گلاویز بود و نبردی طولانی میان آندو صورت گرفت که گاه رستم و گاه دیو بر یکدیگر چیره می‌گشتند. در پایان، رستم با خنجر دل دیو را شکافت و جگر او را برای مداوای چشمان کم سو شدهٔ کیکاووس درآورد.دیوان کوچک با مشاهدهٔ صحنه فرار را بر قرار ترجیح دادند. جگر دیو سپید را رستم نزد کاووس نابینا آورد و قطره‌ای از خون جگر به چشمان کاووس چکاند و ...

Kategorier
Förekommer på
00:00 -00:00