شاهنامه از آغاز، برنامه های شاهنامه خوانی در انجمن ادب پارسی
بر پایهٔ اسطورههای ایرانی کیکاووس همچون فریدون و جمشید، بیمرگ آفریده شده بود و دیوان برای این که مرگ را بر او چیره گردانند، دیو خشم (ائشمه) را به یاری میگیرند و او را میفریبند. دیوها، کیکاووس را فریب داده و به فرمانروایی هفت کشور مغرورش میکنند آنگاه هوس پرواز به آسمان را در دل او زنده میکنند.[۵] آمدهاست که کیکاووس در اصرار بر پرواز از لجاجت دست برنداشت و تخت خود را بر پای چهار عقاب بست و پرواز کرد تا مرز نور و تاریکی پیش رفت و از همراهان جدا ماند. در آسمانها فرّهایزدی از سیمایش پر کشید و از آن جای بلند بر زمین سقوط کرد.
نریوسنگ، پیک اهورامزدا، میخواهد او را بکُشد که ناگاه، فرهوشی کیخسرو، که هنوز به دنیای مادی نیامده بود، در میرسد و به او میگوید: او را مکش که از او سیاوش و از سیاوش من به وجود خواهم آمد. پس بدین طریق کیکاووس از مرگ رهایی یافت، اگرچه پس از آن میرا شد.
از آن پس عقاب دلاور چهاربیاورد و بر تخت بست استوارنشست از بر تخت کاووسشاهکه اهریمناش برده بُد دل ز راهچو شد گرسنه تیز پرّان عقابسوی گوشت کردند هر یک شتابز روی زمین تخت برداشتندز هامون به ابر اندر افراشتندبدان حد کهشان بود نیرو بجایسوی گوشت کردند آهنگ و رایشنیدم که کاووس شد بر فلکهمی رفت تا بر رسد بر مَلکدگر گفت از آن رفت بر آسمانکه تا جنگ سازد به تیر و کمانز هر گونهای هست آواز ایننداند بجز پـُر خرد راز اینپریدند بسیار و ماندند بازچنین باشد آنکس که گیردش آزچو مرغ پرّنده نیرو نماندغمی گشت و پرها به خوی در نشاندنگونسار گشتند ز ابر سیاهکشان بر زمین از هوا تخت شاهسوی بیشهٔ شهر چین آمدندبه آمل به روی زمین آمدندنکردش تباه از شگفتی جهانهمی بودنی داشت اندر نهان[۶