Sveriges mest populära poddar

شعر | با صدای شاعر

احمد شاملو | بگذارید این وطن دوباره وطن شود

8 min • 3 juli 2024

▨ نام شعر: بگذراید این وطن دوباره وطن شود

▨ شاعر: لنگستون هیوز (شاعر معاصر آمریکایی)

▨ با ترجمه و با صدای: احمد شاملو

▨ موسیقی از: Hélène Vogelsinger

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــ

بگذارید این وطن دوباره وطن شود

بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود

بگذارید پیشاهنگِ دشت شود

و در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)


بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویش داشته‌اند.ــ

بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوانِ عشق شود

سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی‌اعتنایی نشان دهند نه ستمگران اسباب‌چینی کنند

تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)


آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را

با تاج ِ گل ِ ساختگی ِ وطن‌پرستی نمی‌آرایند.

اما فرصت و امکان واقعی برای همه‌کس هست، زندگی آزاد است

و برابری در هوایی است که استنشاق می‌کنیم.

(در این «سرزمین ِ آزادگان» برای من هرگز

نه برابری در کار بوده است نه آزادی.)


بگو، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه می‌کنی؟

کیستی تو که حجابت تا ستاره‌گان فراگستر می‌شود؟

سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده به دورم افکنده‌اند،

سیاهپوستی هستم که داغ بردگی بر تن دارم،

سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش،

مهاجری هستم چنگ‌افکنده به امیدی که دل در آن بسته‌ام

اما چیزی جز همان تمهیدِ لعنتیِ دیرین به نصیب نبرده‌ام

که سگ، سگ را می‌درد و توانا ناتوان را لگدمال می‌کند.

من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمده‌ام

در زنجیره‌ی بی‌پایان ِ دیرینه‌سالِ

سود، قدرت، استفاده،

قاپیدن زمین، قاپیدن زر،

قاپیدن شیوه‌های برآوردن نیاز،

کار ِ انسان‌ها، مزد آنان،

و تصاحب همه چیزی به فرمان ِ آز و طمع.

من کشاورزم ــ بنده‌ی خاک ــ

کارگرم، زر خرید ماشین.

سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه.

 من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،

که با وجود آن رویا، هنوز امروز محتاجِ کفی نانم.

هنوز امروز درمانده‌ام. ــ آه، ای پیشاهنگان!

من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد،

بینواترین کارگری که سال‌هاست دست به دست می‌گردد.

با این همه، من همان کسم که در دنیای کُهن

در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم

بنیادی‌ترین آرزومان را در رویای خود پروردم،

رویایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستین

که جسارت پُرتوان آن هنوز سرود می‌خواند

در هر آجر و هر سنگ و در هر شیارِ شخمی که این وطن را

سرزمینی کرده که هم اکنون هست.

آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را

به جست‌وجوی آنچه می‌خواستم خانه‌ام باشد درنوشتم

من همان کسم که کرانه‌های تاریک ایرلند و

دشت‌های لهستان

و جلگه‌های سرسبز انگلستان را پس پشت نهادم

از سواحل آفریقای سیاه برکنده شدم

و آمدم تا «سرزمین آزادگان» را بنیان بگذارم.

آزادگان؟

یک رویا ــ

رویایی که فرامی‌خواندم هنوز اما.

آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود

ــ سرزمینی که هنوز آن‌چه می‌بایست بشود نشده است

و باید بشود! ــ

سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.

سرزمینی که از آن ِ من است.

ــ از آن ِ بینوایان، سرخپوستان، سیاهان، من،

که این وطن را وطن کردند،

که خون و عرق جبین‌شان، درد و ایمان‌شان،

در ریخته‌گری‌های دست‌هاشان، و در زیر باران خیش‌هاشان

بار دیگر باید رویای پُرتوان ما را بازگرداند.

آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنید

پولادِ آزادی زنگار ندارد.

از آن کسان که زالو وار به حیات مردم چسبیده‌اند

ما می‌باید سرزمین‌مان را آمریکا را بار دیگر باز پس بستانیم.

آه، آری

آشکارا می‌گویم،

این وطن برای من هرگز وطن نبود،

با وصف این سوگند یاد می‌کنم که وطن من، خواهد بود!

رویای آن

همچون بذری جاودانه

در اعماق جان من نهفته است.

ما مردم می‌باید

سرزمین‌مان، معادن‌مان، گیاهان‌مان، رودخانه‌هامان،

کوهستان‌ها و دشت‌های بی‌پایان‌مان را آزاد کنیم:

همه جا را، سراسر گستره‌ی این ایالات سرسبز بزرگ را ــ

و بار دیگر وطن را بسازیم!

▨ 

شعری از لنگستون هیوز (langston hughes)

با ترجمه‌ و صدای احمد شاملو

Förekommer på
00:00 -00:00