Sveriges mest populära poddar

شعر | با صدای شاعر

رضا براهنی | عینکت را بردار اسماعیل (برش پنجم)

9 min • 16 maj 2023

▨ نام شعر: عینکت را بردار اسماعیل (برش پنجم از شعر بلند اسماعیل)

▨ شاعر: رضا براهنی

▨ با صدای: رضا براهنی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــ

تقدیم‌نامه‌ی شاعر: تقدیم به خاطره‌ی مخدوش دوستم اسماعیل شاهرودی [آینده] که در پاییز شصت در تهران مُرد

ــــــــــــــــــــــــ

در کنار بقبقوی کف کرده‌ی موج به جدار لوله‌های نفت

حفره‌ای هست که شیطان آن را کنده

از حفره که پایین برویم، در حجره‌ها، پشت میله‌های اطلسی {ابلیسی}

شاعرها را خواهیم دید

که نمی‌دانند که شاعر هستند، اما هستند، زیرا شاعر کسی‌ست {کسی است} که دوزخ را تجربه کرده باشد

حتی اگر شعری هم نگفته باشد

و دوزخ تجربه‌ایست {تجربی است}، تو آنرا تجربه کرده‌ای

حتی اگر شعرهای چندان عالی هم نگفته باشی

...

از آن حفره پایین می‌رویم

موهای سرخ تو و ریش سفید من در چشم ساکنان حجره‌ها منعکس است

عینکت را بردار اسماعیل عزیزم، بگذار دوزخ از چشم‌های قیقاجت

فرو بلغزد!

چه جوانانی! اسماعیل، می‌بینی؟ چه جوانانی!

بسیاری‌شان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده‌اند

و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را می‌بینی؟

چه پاهای لطیفی دارند!

جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!

گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!

گریه نکن اسماعیل، جنگ است!

نفت از کنار حجره‌ها بالا می‌رود

چه معجون عجیبی! چاه‌های نفت در کنار حجره‌هاست

و در حجره‌ها جوانان نشسته‌اند!

آه، چه نفتی! شیر ظلمت است این نفت!

و نفتکش‌ها در سکوت پر می‌شوند

و جوانان در سکوت پیر می‌شوند

و در اعماق زمین، و در بالاسر، و بین دو دست یک بدن {بین دست یک بدن}، 

جنگ است اسماعیل، جنگ است!

مرده باد شاعری که راز حجره و چاه را نداند

زنده باشی تو که این راز را می‌دانستی

...

از حجره‌های تو در توی کنار چاه‌های نفت که بالا خزیدم، به لبه‌ی چاه رسیدم

کابوس‌هایم با من آمدند و در کنار کابوس‌های بیرون صف کشیدند

کابوس‌های بیرون بهتر از کابوس‌های درون نیستند

...

ای اسماعیل! عینکت را از رو چشم‌های قیقاجت بردار

عینک‌زده‌های دیگر می‌آیند

از کنار چاه‌های نفت بالا می‌آیند

و زنان اشباحی هستند که فقط لب‌های کبود و چانه‌های تبخال زده‌شان را می‌بینی

از گیسوهای زیباشان خبری نیست

صورت‌های بی سرِ یک‌بُعدی دارند

و از شب و روز آفاق بی‌خبرند

دست بر شانه‌ی نفر جلویی گذاشته‌اند و از کنار چاه‌های {چاه} نفت بالا می‌آیند

و هیچ کس چیزی نمی‌گوید

و چیزی هم نیست که بگوید

و فقط از سنگرهای پدر و پسر، پدر و دختر، از سنگرهای همسایه و همسایه،

صدای تیر شنیده می‌شود

و بدن‌های راست در باران‌های خونین به زمین می‌خورند

و باران که بند می‌آید، ماهی خائن را می‌بینی که از پشت دکل‌های نفت بالا آمده است

چه مهتابی اسماعیل، چه مهتابی! با نورش نیمه‌جان‌ها را لو می‌دهد و

بعد، مسلسل‌ها، ستاره‌ها را مُرس می‌زنند

و موشک، خانه‌ها را مثل اسباب‌بازی به هوا می‌پراند

و آنچه در بازگشت به سوی زمین برمی‌گردد به خرمنِ افشان می‌ماند

که سریع‌تر از یک خرمن پایین می‌آید

آفتاب که می‌زند، نخل‌ها در برابر دکل نفت

به کودکان دبستانی صف بسته در برابر ناظمی سخت‌گیر می‌مانند

جنگ است، اسماعیل، جنگ است،

و بعضی از جسدها را بی نام و نشان دفن می‌کنند

و بعضی‌ها را با نام و نشان

و موش و موریانه چه می‌دانند که مردگان شناسنامه‌ی تاریخی دارند یا نه

آفتاب بر گورستان و گلستان یکسان می‌ریزد {می‌تابد}

و باران خادم و خائن نمی‌شناسد

...

رضا براهنی

بهمن ۱۳۶۰ تا فروردین ۱۳۶۱ – تهران

از کتاب «شعر بلند اسماعیل»

ـــــــــــــــــ

تذکر: فقط بندهایی از بخش ابتدایی شعر بلند اسماعیل، به انتخاب من تنظیم شده است.

ـــــــــــــــــ

پی‌نوشت: متن شعر منطبق بر خوانش شاعر است و با نسخه‌ی چاپ شده در کتاب، تفاوت‌هایی دارد. شکل مکتوب شعر‌، در داخل آکولاد {} آمده است.

Förekommer på
00:00 -00:00