Sveriges mest populära poddar

شعر | با صدای شاعر

رضا براهنی | پاییز در تهران

7 min • 17 maj 2024

▨ نام شعر: پاییز در تهران

▨ شاعر: رضا براهنی

▨ با صدای: رضا براهنی

♪ پالایش و تنظیم: شهروز

─────♪ ─────

در ابتدا  یک پچپچ عجیب    در باد و برگ‌های به ظاهر جوان و سبز     آغاز شد

آنگاه عطسه‌های مریض آمد از کودکان شاد خیابان‌ها     که چند روز بعد به بستر خفتند

وصف نگاه مردمی ازین دست        تنها    در ذهن‌های عاشق موسیقی می‌گنجد

وقتی که باد وزید اشک‌های عمیقی را در چشم‌های کمسوی مردان پیر بازنشسته در پارک‌ها چرخاند

انگار ماتمی ابدی بر گونه‌هایشان باریده بود

زنها شتاب کردند  صف بی‌قرار شد  می‌لرزیدند

در باد   برگ‌های به ظاهر جوان و سبز تماشان می‌کردند  بی چشم و خیس

و جسته‌جسته و، با یک زبان الکن ِ بی‌قاعده تسلیشان می‌دادند

در کوچه‌های خلوت      معشوقه‌های جوان       شانه در تهی ِ سینه‌های عاشق‌هاشان بردند:

– ناگاه سرد شد!   من سردم است!   تو سردت نیست؟  من سردم است    تو سردت؟ … –

– نه!   داغم هنوز!      داغم!     از بوسه ، بوسه‌های تو داغم     هنوز     هنوز … –

آنگاه یک کلاغ وقیح از افق نمایان شد      چاقو کشید سوی پرستوها

با چکش مقعّر ِ منقارش     کوبید راه‌های هوا را به هم

فریاد زد: فصل فضای سوخته می‌آید        شاه شما منم! (1)

تاراج شاخه‌ها به شبانگاه آغاز شد

انگار، پایان نداشت

می‌ریخت در تلالوی باران و باد    زیر چراغ برق

صدها هزار کفّه‌ی رنگین و خرد و خیس ترازو        از آسمان به روی زمین نازل شد

مردان ِ سر برهننه که چتری نداشتند، روزنامه به سر می رفتند

شب، جویبارهای خیابان‌ها را      از یک شمال ِ روشن     سوی جنوب‌های جهان می‌راند

و صبح بعد    کوچه‌های جهان پـُر بود

و بوی تازه‌ی تریاک فصل می‌آمد       از تکیه‌های برگ

قیلوله‌ای غریب، جهان را ربود و برد

در ساعتی ملول       پیکان چوبدستی ِ مرد تکیده‌ی پاییزی      در جویبار مرگ فرو می‌رفت

و روز بعد    در «درکه»

وقتی زن جوانی    خورشید را که تازه بر آن جشن مرگ رنگ تابیده بود، نشانم داد،   من می‌گریستم

عادت به مرگ این همه عالم نداشتم

خورشید از هزار ضلع و زاویه می‌آمد

و کشتی عظیمی از برگ‌ها را     از صخره‌های ساحل البرز      در آب‌های دریای دیدگانم می‌انداخت

دریای دیدگانم    با رنگ برگ‌ها    خون می‌گریست

] ای فصل، فصل خیره سری در سرای خواب! ای خواب، خواب خیره سری در فصول آب!

ای برگ‌های زرد فروریخته        برشانه‌های من        وقتی که نیستم![

من می‌گریستم

– بی آنکه سر درآورم از این همه انبوهی ِ تباهی و اغراق حجم‌ها –

طاووس‌های عاشق ِ من    سر بُریده     در امواج ِ آب، رها      می‌رفتند

و طوطی ملوّنی از آسمانی مخفی     خورشید را تقلید می‌کرد

من می‌گریستم

– بی آنکه سر درآورم از این همه …


آن کیست کیست که می آید از حاشیه  تنها    سوزان      سرگردان؟

خاتون این « شَمَن»(2)؟ همخواب این «اوزان»(3)؟

نه! نه!

شولای مرگ عشق بپوشانید        بر قامت برگ جوان!

دفنش کنید!

خاک جنازه را به باد و آب بپاشانید!


عادت به مرگ این همه عالـَم نداشتم

بی آنکه سردر آورم از این همه …

یازدهم آذر ۱۳۷۰ - تهران

از کتاب خطاب به پروانه ها، صفحه ۵۴

پی‌نوشت‌ها؛

(1) – اشاره به تعبیر « پادشاه فصلها ، پاییز» از روانشاد مهدی اخوان ثالث.

(2) – شمن ، پیر – پیامبر – شاعر ترکان کهن.

(3) – اوزان در ترکی آذربایجانی به معنای شاعر.

Förekommer på
00:00 -00:00