▨ نام شعر: کوکبهی صبح (شب به هم درشِکَنَد زلف ِچلیپایی را)
▨ شاعر: استاد شهریار
▨ با صدای: استاد شهریار
♪ پالایش و تنظیم: شهروز
────── ♪ ──────
شب به هم درشِکَنَد زلف ِ چلیپایی را
صبح سر میدهد انفاس ِ مسیحایی را
رنگ ِ رویا زدهام بر افق ِ دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد ِرویایی را
از نسیم ِسحر آموختم و شعلهی شمع
رسم ِشوریدگی و شیوهی شیدایی را
ناشناسی و چنین شیفتهام ساختهای؛
وای اگر وا کنم آن چشم شناسایی را
در دماغ ِ چمن از غالیه غوغا انگیخت
گل که از زلف ِتو آموخت سمنسایی را
سرو خواهد که به بالای تو ماند مسکین
کاین همه مشق کند شوخی و رعنایی را
جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق؟
قیمت ارزان نکنی گوهر ِ زیبایی را
نیش و نوش است جهان؛ خوش به هم انداختهاند
لذّتِ عاشقی و ذلّتِ رسوایی را
گوش کن قصهی اسکند و دارا که دگر
نخوری غصهی درویشی و دارایی را
آری آن دست ِسکندر که برون از تابوت
حکمت آموخته این طفل ِالفبایی را
گوهر عشق توام حوصله دریا خواهد
گوهری خواهمت این حوصله دریایی را
شبنم ِصبحدم و کوکبهی کوکب ِصبح
شمع ِبزم چمناند انجمنآرایی را
شمع بزم چمنند انجمنآرایی را
باش تا سَر کِشد از پشت ِدرختان، خورشید
تا تماشا کند این بزم ِتماشایی را
جمع کن لشکر ِتوفیق؛ که تسخیر کنی
شهریارا قرق ِعزلت و تنهایی را
▨
سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار
────── ♪ ──────
متن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با شعر چاپ شده در کتاب این شاعر، کم و بیشی هایی دارد