Sveriges mest populära poddar

شعر | با صدای شاعر

علی‌اکبر دهخدا | یاد آر ز شمع مرده یاد آر

7 min • 26 oktober 2024

▨ نام شعر: یاد آر ز شمع مرده یاد آر

▨ شاعر: علی‌اکبر دهخدا

▨ با صدای: ایرج گرگین

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــ

شاعر این شعر را به روان یار جوان و همسنگر شهیدش، میرزاجهانگیر خان صور اسرافیل پیشکش کرده.

ـــــــــــــــــ

ای مرغ سحر! چو این شب تار

بگذاشت ز سر سیاه‌کاری،


وز نفحه‌ی روح‌بخش اَسحار

رفت از سرِ خفتگان خماری،


بگشود گره ز زلفِ زرتار

محبوبه‌ی نیلگون‌عماری،


یزدان به کمال شد پدیدار

و اهریمن زشت‌خو حصاری،


یاد آر ز شمع مرده یاد آر 



ای مونسِ یوسف اندر این بند

تعبیر عیان چو شد تو را خواب،


دل پر ز شعف، لب از شکرخند

محسودِ عدو، به کامِ اصحاب،


رفتی بَرِ یار و خویش و پیوند

آزادتر از نسیم و مهتاب،


زان کو همه‌شام با تو یک‌چند

در آرزوی وصال احباب،


اختر به سحر شمرده، یاد آر 

 ▨

 


چون باغ شود دوباره خرّم

ای بلبلِ مستمندِ مسکین


وز سنبل و سوری و سپَرغم

آفاق، نگارخانه‌ی چین،


گل، سرخ‌و به رخ عرق ز شبنم

تو داده ز کف زمام تمکین 


زان نوگلِ پیش‌رس که در غم

ناداده به نارِ شوق تسکین،


از سردیِ دی فسرده، یاد آر 

 


ای همرهِ تیهِ پورِ عمران

بگذشت چو این سنینِ معدود،


و آن شاهدِ نغزِ بزمِ عرفان

بنمود چو وعدِ خویش مشهود،


وز مذبحِ زر چو شد به کیوان

هر صبح شمیم عنبر و عود،


زان کو به گناهِ قوم نادان

در حسرت رویِ ارضِ موعود،


بر بادیه جان سپرده، یاد آر 



چون گشت ز نو زمانه آباد

ای کودک دوره‌ی طلایی


وز طاعت بندگان خود شاد

بگرفت ز سَر خدا، خدایی،


نه رسم اِرم، نه اسمِ شدّاد،

گِل بست زبان ژاژخایی،


زان‌کس که ز نوکِ تیغِ جلاد

مأخوذ به جرم حق‌ستائی


تسنیمِ وصال‌خورده یاد آر 

{پیمانه‌ی وصل‌خورده یاد آر} 

استاد علامه، علی‌اکبر دهخدا

ـــــــــــــــــ

پی‌نوشت: این شعر یکی از درخشان‌ترین شعرهای دوره مشروطه به‌شمار می‌رود و ادبیات معاصر را دگرگون کرد. این شعر را علامه‌ دهخدا پس از به توپ بسته شدن مجلس و در رثای یار جوان و همسنگر شهید خود، میرزا جهانگیرخان شیرازی (صور اسرافیل) نوشته است.


علی‌اکبرخان دهخدا درباره‌ی این شعر چنین توضیح می‌دهد:

در روز ۲۲ جمادی الاولی ۱۳۲۶ قمری مرحوم میرزا جهانگیرخان شیرازی رحمه‌الله علیه، یکی از دو مدیر صور اسرافیل، را قزاق‌های محمدعلی شاه دستگیر کرده به باغ شاه بردند و در ۲۴ همان ماه در همان جا او را به طناب خفه کردند. بیست‌وهفت‌هشت روز دیگر چند تن از آزادی‌خواهان و از جمله مرا از ایران تبعید کردند و پس از چند ماه با خرج مرحوم مبرور ابوالحسن خان معاضدالسلطنه پیرنیا، بنا شد در ایوردن سوئیس روزنامه صور اسرافیل طبع شود.


در همان اوقات شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان را به خواب دیدم در جامه سپید (که عادتاً در تهران در بر داشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» من از این عبارت چنین فهمیدم که می‌گوید: چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟ و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: «یاد آر ز شمع مرده، یاد آر!» در این حال بیدار شدم و چراغ را روشن کردم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم، و فردا گفته‌های شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر بر آن افزودم و در شماره‌ی اول صوراسرافیل منطبعه ایوردن سوئیس چاپ شد.


برای توضیحات و جزییات ارزشمند بیشتر، پیشنهاد می‌کنم صفحه‌ی ویکی‌پدیای این شعر را ببینید.

Förekommer på
00:00 -00:00