Sveriges mest populära poddar

شعر | با صدای شاعر

عماد خراسانی | شبی بر مزار خیام

9 min • 29 augusti 2024

▨ نام شعر: عماد خراسانی

▨ شاعر: شبی بر مزار خیام

▨ با صدای: شبی بر مزار خیام

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خیام! بوی عشق دهد خاکِ کوی تو

امشب ز باده مست‌ترم کرده بوی تو


امشب به باده‌خانه‏ی عالم رسیده‏ام‏

بیهوده منّت از می و مینا کشیده‏ام‏


آری چو بخت رهبرم آمد به سوی تو

بس بود بهر مستیِ من، خاکِ کوی تو


عمری اگرچه باده‌خوری بوده کار من‏-

-هرگز نگشته مست دل غمگسار من‏


هرگز ز باده این همه مستی ندیده‏ام‏

وین سرخوشی ز باده‏پرستی ندیده‏ام‏


امشب بهار و ساغر می، مست‏کن‏تر است‏

مهتاب و آسمان و زمین رنگ دیگر است‏


گیسوی سنبل این همه هرساله چین نداشت‏

سلطان گُل جمال و جلالی چنین نداشت‏


آری شگفت نیست چو این‏جا مزار تُست‏

در این چمن به دیده‏ی نرگس غبار تست‏


ذرات این فضا همه مست‌اند و بی‏قرار

گل‏های این چمن همه دارند بوی یار


امشب ز جای خیز که مهمان رسیده است!‏

از ره عمادِ مست و غزل‌خوان رسیده است!‏


با یک سری که شور قیامت در آن بوَد

با یک دلی که دشمن دیرین جان بوَد


با حالتی خراب‏تر از کارِ روزگار

افتاد مست یکه و تنها بر این مزار


مهتاب‏روی باغ سفیدآب کرده است‏

از وجد غنچه خنده به مهتاب کرده است‏


مستانه باد، زلفِ سمن شانه می‏زند

خود را به باغ سرخوش و مستانه می‏زند


از راه دور ناله‏ی مرغی رسد به گوش‏

مرغی چو من که داده ز کف عقل و صبر و هوش‏


البته عاشقی‏ست جدا مانده از حبیب‏

وین ناله‏ها ز جور حبیب است یا رقیب؟‏


با ماه گرم درددلِ عاشقانه‏ایست‏

آهنگ او ز خانه خرابی فسانه‏ایست‏


این‌سان که او نوای غم‏انگیز سر کند

بسیار مشکل است که شب را سحر کند


مستانه سرگذاشته‏ام من به روی دست‏

با خویش گرم زمزمه‏ای سوزناک و مست‏


گردیده خاطرات، مجسم برابرم

وز اشک خود ز هر شبه با آبروترم‏


ای دل به راه عشق غم هست و نیست،نیست‏

هستیّ و نیستی به بَرِ عاشقان یکی‏ست‏


امشب ز باده آتش دل باد می‏زنم‏

دیوانه می‏شوم به خدا داد می‏زنم‏


ای اوستاد و رهبر مستان هوشیار!

برخیز می خوریم علی‏رغم روزگار


برخیز با عماد دمی هم‏پیاله شو

و ز سیر و گشت مبهم گردون بناله شو


من یک غزل بخوانم ار آن عاشقانه‏ها

تو یک ترانه سرکنی از آن ترانه‏ها


گاه از گلوی شیشه برآریم ناله‏ای‏

گاهی کشیم ناله و گاهی پیاله‏ای‏


باهم نوای عشق و جنون ساز می‏کنیم‏

می می‏خوریم و مشتِ فلک باز می‏کنیم‏


آن‏قدر در میان قفس داد می‏زنیم‏

کآتش به آشیانه‏ی صیاد می‏زنیم


پروانه‏وار سوخته، شب را سحر کنیم‏

با بال‏های سوخته با هم سفر کنیم‏


برخیز باده دارم و این باغ خلوت است!‏

ای میزبان مخواب که دور از فتوت است!‏


اما نه! هرکه رفت، دگر بار برنگشت‏

و ز سِرّ خاکِ تیره کسی باخبر نگشت‏


این گیر و دار عمر به غیر از خیال نیست‏

معلوم نیست حاصلِ این گیر و دار چیست‏


امشب عجب ز باده مرا فکر درهمی‏ست‏

با عالم خیال مرا باز عالمی‌ست‏


ورنه چو خاک گشته دل و آرزوی تو

بیهوده دل کند هوسِ جست‏وجوی تو


خیام من بخواب! که من هم بر آن سرم‏

کز این قفس به گلشن آزادگان پرم

عماد خراسانی

ـــــــــ

در باب سرایش این شاهکار ادبی توسط عماد خراسانی، افسانه‌های مختلفی نقل شده است. اما آنچه مسلم است آنکه عماد این شعر را در شوق و تاثر از دیدار آرامگاه خیام سروده است.

ضمنا تذکر این نکته ضروریست که شعر در نسخه‌ی چاپی ابیاتی چند، بیش‌تر دارد. متن فوق، از روی صدای شاعر پیاده شده.

Förekommer på
00:00 -00:00