Sveriges mest populära poddar

شعر | با صدای شاعر

فروغ فرخزاد | تولدی دیگر

6 min • 12 april 2024

▨ نام شعر: تولدی دیگر

▨ شاعر: فروغ فرخ‌زاد

▨ با صدای: فروغ فرخزاد

♬ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــ

همه‌ی هستی ِ من آیه‌ی تاریکی‌ست

که تو را در خود تکرارکنان

به سحرگاه ِ شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد

من در این آیه تو را آه کشیدم، آه

من در این آیه ترا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم


زندگی شاید

یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می‌گذرد

زندگی شاید

ریسمانی‌ست که مردی با آن خود را از شاخه می‌آویزد

زندگی شاید طفلی‌ست که از مدرسه بر می‌گردد


***این سطر در خوانش فروغ نیامده است اما در نسخه کتبی شعر موجود است

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصله‌ی رخوتناک دو هم آغوشی***

***


زندگی شاید عبور گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر می‌دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی‌معنی می‌گوید «صبح بخیر»

زندگی شاید آن لحظه‌ی مسدودیست

که نگاه من، در نی‌نی چشمان تو خود را ویران می‌سازد

و در این حسی است

که من آنرا با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

در اتاقی که به اندازهٔ یک تنهایی‌ست

دل من

که به اندازه‌ی یک عشق است

به بهانه‌های ساده‌ی خوشبختی خود می‌نگرد

به زوال زیبای گل‌ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچه‌ی خانه‌مان کاشته‌ای

و به آواز قناری‌ها

که به اندازه‌ی یک پنجره می‌خوانند

آه...

سهم من این است

سهم من این‌ است

سهم من

آسمانی‌ست که آویختن پرده‌ای آن را از من می‌گیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله‌ی متروک است

و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره‌هاست

و در اندوه صدایی جان دادن که به من می‌گوید:

«دست‌هایت را

«دوست می‌دارم»


دست‌هایم را در باغچه می‌کارم

سبز خواهم شد، می‌دانم، می‌دانم، می‌دانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم می‌آویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن‌هایم برگ گل کوکب می‌چسبانم

کوچه‌ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز

با همان موهای درهم و گردن‌های باریک و پاهای لاغر

به تبسم‌های معصوم دخترکی می‌اندیشند که یک‌شب او را

باد با خود برد

کوچه‌ای هست که قلب من آنرا

از محل کودکی‌ام دزدیده ست

سفر حجمی در خط ِ زمان

و به حجمی خط ِ خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانی یک آینه بر می‌گردد

و بدین سان است

که کسی می‌میرد

و کسی می‌ماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد


من

پری کوچک غمگینی را

می‌شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی‌لبک چوبین

می‌نوازد آرام، آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه می‌میرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

فروغ فرخ‌زاد

Förekommer på
00:00 -00:00