▨ نام شعر: بیخوابی
▨ شاعر: محمد مختاری
▨ با صدای: محمد مختاری
♪ پالایش و تنظیم: شهروز
─────♪ ─────
این خوانش در تاریخ ۱۸ فروردین ماه ۱۳۷۷ انجام شده؛ یعنی نه ماه پیش از قتل دردناک او
─────♪ ─────
چه فرق میکرد زندانی در چشمانداز باشد یا دانشگاهی؟
اگر که رویا تنها احتلامی بود بازیگوشانه
تشنج پوستم را که میشنوم، سوزن سوزن که میشود کف پا
علامت این است که چیزی خراب میشود
دمی که یک کلمه هم زیادیست
درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار
سایهی دستیست که میپندارد دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد
چقدر باید در این دو متر جا ماند تا تحلیل ِجسم حد ِزبان را رعایت کند؟
چه تازیانه کف پا خورده باشد
چه از فشار ِخونی موروث در رنج بوده باشی
قرار جایش را میسپارد به بیقراری که وقت و بیوقت
سایه به سایه
رگ به رگ
دنبالت کرده است تا این خواب
تظاهرات تورم را طی میکنم در گذر دلالان
سر چهار راه صدای درشت میپرسد
ویدئو مخربتر است یا بمب اتم؟
مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند
صدای زنگ ِ فلز در دندانهای طلا
و خارش کپک در لالههای گوش
نصیب نسلی که خیلی دیر رسیده است
نه سینما و نه مهمانی در تاریخ
هجوم کاشفانی با تاخیر ِحضور
هزار کس میآیند و هزار کس میروند
و هیچکس هیچکس را به خاطر نمیآورد
صدا همان که میشنوی نیست
سگ از سکوت به وجد میآید و دزد بر سر بام بلند سماع میکند با ماه
زبان عزیزتر است اکنون یا دهان؟
که سنگ راه ِ دهان را هزار بار تمرین کرده است
صدا که میشکند
حرف که چرک میکند
جملهها که نقطهچین میشوند
پیری یا بچهای که خود را میکُشد
تازه معنا روشن میشود
سگی که میافتاد در نمکزار و
این نمک که خود افتاده است
خلاف رای اولوا الالباب نیست که ماه رنگ عوض کرده باشد
یا شب مثل آزادی زنگ زَنَد
گچ ِسفید جای سرت را نشان میدهد
که چند سالی انگار در اینجا مینشستهای
و رد انکارت افتاده است بر دیوار
یا شاید نقشی مانده است از تسلیمت
گذارهای اصلا ناتمام
و تازه این بیتابی که هیچ چیز آرامَش نمیکند
در التهاب درهایی که باز میشوند و درهایی که بسته میشوند
کتابهایی که باز میشوند و دستهایی که بسته میشوند
دستهایی که سنگها را میپرانند
و سارهایی که از درختها میپرند
درختهایی که دار میشوند
دهانهایی که کج میشوند
زبانهایی که لالمانی میگیرند
صدای گُنگ و چشمانداز ِگُنگ و خواب گُنگ
و همهمه
که میانبوهد
میترکد
رویا که تکهتکه میپراکند
دانشگاهی که حل میشود در زندانی و چشم اندازی که از هم میپاشد
خوابی که میشِکَند در چشم و
چشم که میخ میشود در نقطهای و نقطه
که میماند مَنگ در گوشهای از کاسه سَر که همچنان غلت میخورد
غلت میخورد
غلت میخورد
▨
محمد مختاری - تهران ۱۸ امرداد ماه ۱۳۷۴
از مجموعه شعر وزن دنیا صفحهی ۷۵