▨ نام شعر: دو قطره
▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
دوشینه بر دو قطرهی اشکم جگر بسوخت
کآهسته از دو گوشهی چشم من اوفتاد
زیرا درآن دو قطره دو دریایِ خونِ دل
جوشید و آتشی شد و بر دامن اوفتاد
اوّل برآن دو قطره دَمِ زندگی دمید
یعنی که عکس آن دو رخ روشن اوفتاد
زآن پس از آن دو قطره برآمد بهار عمر
در اشک، نقش لاله و نَستَروَن اوفتاد
نرگس گشود چشم میان بنفشهها
بر شرمها گذار فسون و فن اوفتاد
افراغ و نارون همهجا سر بهم گذاشت
انبوه سایه بر گل و بر گلشن اوفتاد
خورشید از خلال درختان به سایهها
چون شعلههای آتش از روزن اوفتاد
برگ چنار باد سحر را بهانه کرد
گل را چو دست عاشق بر گردن اوفتاد
جوی از کنار سبزه غزلخوان گذشت و رفت
وز طول راه بر رخ او شکّن اوفتاد
نرمک نسیم صبح بلرزاند شاخ بید
لرزید دُرّ و در دهن لادن اوفتاد
با لطف و ناز پردهی زرّین آفتاب
از روی برگ گل به سر سوسن اوفتاد
ناگه در این میانه درخشید چشم او
چون آتشی که ناگه در خرمن اوفتاد
وز آن نگاه در نظرم سوخت هرچه بود
جز او که خود بهپایم با شیون اوفتاد
پیچید گیسوانش بر کتف و گردنش
مانند بندها که در آن پازن* اوفتاد
فریاد کرد و ناله برآورد و گریه کرد
چون دشمنی که بسته بَرِ دشمن اوفتاد
گفت ای نهاده عمر و جوانی بپای من
رحمی که شاخهی گل در گُلخن اوفتاد
آن نوبهار را که تو دیدی خزان رسید
وآن چشم پر غرور ز تابیدن اوفتاد
از هر طرف که مینگرم سوز آتش است
کز آه تو شراره بر این مسکن اوفتاد
وز آنچه بود دست مکافات ماند و من
یعنی پری به دامن اهریمن اوفتاد
بینی از این خزان که دمد جای آن بهار
شور و شرارها به دل آهن اوفتاد
امروز من ببین و گناهان من ببخش
فردا که ره به بارگه ذوالمن اوفتاد
این گفت و سیل اشک ز دامان او گذشت
بر جان من شرارهی بنیان کن اوفتاد
دیدم کنون که مرگ جوانیش دررسید
با لابه در برم بت سیمین تن اوفتاد
یاد آمدم به زال که چون تهمتن بمرد
پوزش کنان بهخاک بَرِ بهمن اوفتاد
میخواستم که لب بگشایم به شکوهها
چشمم سیاه گشت و لب از گفتن اوفتاد
تا آمدم بخویش دگر قطرهها نبود
آن قطرهها که دوش ز چشم من اوفتاد
▨
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
ـــــــــ
پینوشت: *پازن: رِنگ، بز کوهی