▨ نام شعر: آبشار
▨ شاعر: مومن قناعت
▨ با صدای: لایق شیرعلی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
ای آبشار!
آیينهی بیغبارِ من
یارِ زمان کودکی بیقرار من
از روزهای رفته تویی یادگار من
آهنگهای رفته را تکرار میکنی
یاد به خواب رفته را بیدار میکنی
راز مرا به لفظ خود اظهار میکنی
داری به یاد لحظهای آن خوبمنظری
کآمد به آب صبحدم، آن کرته پرپری
پای برهنه روی گل، آن چوجهی پری
موی سیاه بر قد موزون، چو آبشار
چشمی چو چشمهی صفا، رویی چو نوبهار
قدی به مثل شرشره، لرزان و بیغبار
گلخنده میزد و گلِ در آب میفکند
طفلی به آب، گوهر نایاب میفکند
سوزی به جانِ بچهی بیتاب میفکند
می رفت رنگ و رونق گلزار میشکست
میآمد و ز آمدش خمار میشکست
لبتشنگیِ تشنهی دیدار میشکست
آن دخترک که بود مرا؟
بلکه خواهرم
یا در بهارِ نورسی، او بود دلبرم
یا چون کبوتر سفید، او بود همپرم
هرکس که بود، او مرا از جان عزیز بود
جانم ز جانِ شربتِ او، ریز ریز بود
روزی که چون دو ساحلِ دریا جدا شدیم
دریا صدا نموده و ما بیصدا شدیم
در تارهای شرشره هر دو نوا شدیم
آن لحظههای بیبدل، گویی به خواب رفت
عمر عزیز بچگی، مانند آب رفت
چون کبکِ ... آمد و لیکن شتاب رفت
ای آبشار
باز بیا در کنار من
بنواز آن ترانه را چون یادگار من
باری نمای صورت آن نوبهار من
▨
پی نوشت:
کَرته: در لغتنامهی دهخدا آمده که به معنی پیراهن است
شرشره: در لغتنامهی دهخدا آمده؛ آبشار کوچک و کم آب یا جایی است که رشتهٔ باریکی از آب از فاصلهٔ نسبةً زیاد به پایین ریزد خواه در هنگام ریزش از روی سنگ و بستری سراشیب و تقریباً عمودی سرازیر شود، یا این فاصله را در میان فضا طی کند.